برخلاف جاشوا، میستی همیشه از آموزهای که کلیسای کوچکش موعظه میکرد، احساس ناراحتی میکرد، بهویژه تأکیدی که بر تضمین نجات فرد قبل از آخرامان میشد. میستی به اشتراک گذاشت که اعضای کلیسای او، که اکثراً اعضای خانواده بودند، معتقد بودند که دنیا در نیمه شب 31 دسامبر 1995 به پایان می رسد: من به معنای واقعی کلمه برای یک یا دو سال از آمدن قیامت وحشت داشتم.
این ترس و اضطرار شدید در این ایده وجود داشت که قبل از اینکه عیسی به زمین بازگردد، برخلاف ساعت کار میکردید تا نجات پیدا کنید، زیرا اگر قبل از آن نجات پیدا نمیکردید، خیلی دیر شده بود و به جهنم ملعون میشوید. ، که آنها دوست داشتند به وضوح توصیف کنند.
با این حال، همچنین به شما گفته شد که زمان نجات شما باید مناسب باشد، عیسی باید با شما تماس میگرفت، قلب شما را لمس میکرد تا نجات پیدا کنید و بدون اینکه رابطه شخصی با عیسی و روحالقدس شما را مجبور به نجات کند، اینطور نبود. وقت شماست این یک منطقه مبهم ایجاد می کند که آیا من شایسته نجات هستم و ترس از اینکه اگر به موقع راه خود را پیدا نکنید چه اتفاقی می افتد.
چرا من این روح القدس را احساس نمی کنم؟ مشکل من چیست؟ میستی در زمانی که خانه را ترک کرده بود و قبل از اینکه بین شناخته شود، دکترین بنیادگرایی را که در آن بزرگ شده بود رد کرده بود. میستی افسردگی شدید و سرکوب کامل احساسات جنسی را که در دوران نوجوانی تجربه کرده با تربیت بنیادگرایانه خود نسبت می دهد.
کسانی که از کتاب مقدس برای محکوم کردن همجنسگرایی استفاده میکنند، خود را همجنسگرا هراسی» و تبعیضآمیز» نمیدانند. در عوض، آنها معتقدند که جنگجویان شجاعی هستند که برای نجات جان دیگری برای عیسی می جنگند. در واقع، آنها نگران هستند که وقتی به هنجارهای سکولار سر باز می زنند و به بی ایمانان شهادت نمی دهند، خدا را ناامید می کنند، و نجات خود را تهدید می کنند. کلیسای باپتیست، ادعا می کند که عشق آنها به همجنسگرایان است که به آنها قدرت می دهد تا استانداردهای دگرجنسگرایانه خدا را اجرا کنند.
برای همجنسگرایان کمربند کتاب مقدس که من با آنها مصاحبه کردم، این انتظار که مسیحیان خوب صرف نظر از نیازهای خود یا عزیزانشان در برابر اقتدار خدا تسلیم شوند - همانطور که در کتاب مقدس معصوم نشان داده شده است - از یک کودک، خواهر یا پسر عموی همجنسگرا از ارائه یک استدلال مؤثر بر اساس جلوگیری می کند. در مورد مصونیت مسئولیت های خویشاوندی. منظورم این است که یک خویشاوند همجنس گرا نمی تواند به طور منطقی استدلال کند که رفاه آنها در سیستم خانواده مهمتر از نظر خدا در مورد همجنس گرایان است.
<< به کمربند کتاب مقدس خوش آمدید برای نشان دادن، در یکی از اولین مصاحبه هایم از سلیا، سفیدپوست، 40 ساله، اهل کنتاکی شرقی، و مدیر اجرایی یک سازمان حقوق همجنس گرایان در سراسر ایالت پرسیدم که اگر به پنطیکاستال خود بگوید چه اتفاقی می افتد. عمه ای که او را رد کرده بود، "من تو را دوست دارم و به آنچه فکر می کنی اهمیت می دهم، و این ناراحتم می کند که تو نمی پذیری که من همجنس گرا هستم و شریک زندگی ام را در رویدادهای خانوادگی شرکت نمی دهی." سلیا برای مدت طولانی مکث کرد و گیج به نظر می رسید. او گفت که هرگز به ذهنش خطور نکرده بود که چنین چیزی بگوید.
او توضیح داد: احساسات خدا در این مورد واقعاً تنها چیزی است که اهمیت دارد. و مال تو نه، مال من نه.» سلیا مشکوک بود که اگر از او درخواست تأییدی در مورد پذیرش عمه اش کند، عمه او پاسخ می دهد: "سلیا، من تو را دوست دارم.
اما می دانی که کتاب مقدس چه می گوید." بنابراین، مسیحیان محافظهکار اخلاق» را آنگونه که بهطور عینی توسط خدا و کتاب مقدس تعیین میشود، میسازند و به عمه معمولاً دوستداشتنی این امکان را میدهند که نه تنها خواهرزادهاش را رد کند، بلکه مسئولیت آن رد را نیز انکار کند. عمه سلیا از انعکاس عواقب عاطفی، روانی و اجتماعی طرد زادهاش، به دلیل پیروی از قانون خدا و انجام اراده او، مجانی میگیرد.
به این ترتیب او می تواند شرط های خود را برای ورود خود به بهشت محافظت کند. برای کسانی که با چنین عقایدی پرورش یافته اند، چه همجنس گرا یا مستقیم، این یک یافته آشکار است، بخشی از بافت فرهنگ آنها: قانون خدا بر همه و همه چیز غلبه دارد. بینشی که من بیوقفه در اینجا به اشتراک میگذارم، در طول تحقیق من به این سادگی ظاهر نشد.
بعد از مصاحبه با سلیا هنوز گیج بودم. من همچنان گیج میشدم و باور نمیکردم که چنین طرد خانوادگی در میان همجنسگرایان کمربند کتاب مقدس امری عادی باشد، بنابراین خارج از پارادایم من تجربه مذهبی و زندگی خانوادگی بود.
قدرت، عزم و تعهدی که افراد نسبت به چنین سیستم اعتقادی احساس میکنند و میکنند، علیرغم آنچه که من به نفع خودشان میدانستم، سرانجام در پاییز 2007 زمانی که یک مقاله دانشجویی به شدت همجنسگرا هراسی دریافت کردم، برایم واقعی شد. در کلاس جنسیتی که تدریس می کردم.
این وظیفه تجزیه و تحلیل تقاطع جنسیت و کنشگری در مستند آموزش شلبی ناکس بود. 24 یکی از دانشآموزان من، امیلی»، برای خلوص جنسی و مخالفت با همجنسگرایی، دیاتریپ 5 صفحهای نوشت. وقتی برای اولین بار انشا را خواندم، احساس ناراحتی و عصبانیت داشتم. من به سختی می توانستم آن را بخوانم، بنابراین از زبانی که او در آن برای توجیه باورهایش استفاده می کرد، ناراحت بودم.
درباره این سایت